English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8212 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
directive effect of functional groups U اثر جهت دهندگی گروههای عاملی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
activating effect of functional group U گروه زیاد کننده فعالیت
activating effect of functional group U گروه فعال ساز
directive U دستور دهنده
directive <adj.> U وابسته به سرپرستی
directive U دستور برنامه نویسی که برای کنترل کردن مترجم زبان به کاپایلر و غیره است
directive U حکم امریه بخشنامه
directive U راهنمای انجام کار دستورالعمل
directive U رهنمود
directive U متضمن دستور امریه
directive psychotherapy U روان درمانی رهنمودی
assembler directive U رهنمود همگذار
budget directive U دستورالعمل تهیه بودجه
compiler directive U رهنمود همگردانی
directive counseling U مشاوره رهنمودی
airworthiness directive U دستورالعمل صلاحیت پرواز
directive gain U تقویت انتن
initiating directive U دستورالعمل شروع عملیات اب خاکی
planning directive U دستورالعمل طرح ریزی راهنمای طرح ریزی
directive sending U فرستنده جهت دار
directive radiation U تشعشع جهت دار
directive planning U برنامه ریزی هدایت شده
directive group therapy U درمان رهنمودی گروهی
groups U مجموعهای از کاربران که با یک نام معرف شده اند
groups U جمع کردن چندین وسیله با هم
groups U مجموعهای از نشانه ها یا فایل ها یا برنامه ها که در یک پنجره نشان داده می شوند
groups U کلمه شش حرف در ارتباط تلگرافی
groups U مجموعهای از رکوردهای کامپیوری حاوی اطلاعات مربوط به هم
groups U جمع اوری چندین چیز با هم
groups U دسته دسته
groups U نشانهای که پنجرهای را نشان میدهد که حاوی مجموعهای نشانههای فایل یا برنامه هاست
groups U کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
groups U جمعیت گروه بندی کردن
groups U انجمن
groups U گروه
groups U دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
groups U دسته
groups U دسته بندی کردن
groups U دسته دسته کردن
groups U جمع شدن
groups U طبقه بندی بین اتومبیلها تعداد شیرجههای انجام شده از یک نقطه با یک روش تیرهای به هدف خورده کمانگیر
groups U حزب
groups U شیعه
groups U ناوگروه
groups U گروه رزمی
delivery groups U گروه معروف پیام
age groups U گروه سنی
age groups U گروه سالخور
enentiotopic groups U گروههای اناتیتوتوپیک
delivery groups U مکانیسم پرتاب موشک یا مهمات وسایل سیستم پرتاب
commodity groups U گروه اقلام مشابه لجستیکی گروه کالاهای مصرفی
peer groups U گروه همسالان
blood groups U گروه خون
matched groups U گروههای جور
matched groups U گروههای همتا
to form into groups U گروه بندی کردن
blood groups U گروه خونی
to form into groups U دسته بندی کردن
to form into groups U دسته دسته کردن طبقه بندی کردن
In groups. In batches. U دسته دسته ( گروه گروه )
blood groups U تعیین کردن
pressure groups U گروه فشار
interest groups U گروههای ذینفع
vested interest groups U گروههای همسود
special interest groups U گروههایی با علاقه ویژه گروه مشترک المنافع ویژه
functional <adj.> U به درد بخور
functional <adj.> U دارای مزیت
functional <adj.> U کارکردی
functional <adj.> U بدرد خور
functional <adj.> U مناسب
functional <adj.> U قابل اجرا
functional <adj.> U قابل استفاده
functional <adj.> U سودمند
functional <adj.> U درست
functional <adj.> U شایسته
functional <adj.> U هدفمند
functional <adj.> U اجرا شدنی
functional <adj.> U مفید
functional <adj.> U باصرفه
functional <adj.> U عملی
functional U اصلی
functional U تابعی
functional U اساسی
functional U تابعی وفیفه مندی
functional U اصول مبادی
functional U مشخصاتی که نتایجی که تولید یک برنامه را معرفی می کنند
functional U رسم امور داخلی و فرآیندهای ماشین یا نرم افزار
functional U وفیفه دار
functional U سخت افزار یا نرم افزاری که آن طور که باید کار میکند
functional U وابسته به شغل وپیشه
functional U مربوط به نحوه کار چیزی
functional U وابسته به وفایف اعضاء وفیفهای
functional U کارکردی
functional U در حال کار
functional unit U واحدعملیاتی
functional blindness U نابینایی کارکردی
functional character U دخشه وفیفه بندی
functional unit U واحد در حال کار واحد تابعی
functional validation U اعتباریابی کارکردی
functional group U گروه عاملی
functional design U طرح وفیفهای
functional autonomy U خود مختاری کارکردی
functional analysis U آنالیز تابعی [ریاضی]
functional deafness U ناشنوایی کارکردی
functional defect U نقص کارکردی
functional description U شرح وفیفهای
functional finance U سیاست مالی دولت برای تثبیت وضع اقتصادی
functional fixedness U تثبیت کارکردی
functional programming U برنامه نویسی تابعی
functional psychology U روانشناسی کارکردی
functional psychosis U روان پریشی کارکردی
functional relation U رابطه تابعی
functional relationship U رابطه تابعی
functional shift U تغییر یک کلمه یا عبارت برحسب مقتضیات دستوری
functional specification U مشخصه عملیاتی
functional finance U سیاست مالی اصولی
functional distribution U توزیع درامدبه عوامل تولید و مطالعه نحوه این توزیع
functional design U طرح وفیفه مندی
functional unit U واحد در حال کار
functional disorders U اختلالهای کارکردی
functional unit U واحد وفیفه مند
functional maps U نقشههای کارکردی
functional team U تیم عمل کننده
functional diagram U نمودار وفیفه مندی
functional distribution U توزیع اساسی
functional team U تیم اجرایی
functional principle [Technology] U کارکرد
functional principle [Technology] U عاملیت
functional residual capacity U فرفیت باقیمانده عملی
functional units of a computer U واحدهای عملیاتی یک کامپیوتر
functional distribution of income U توزیع درامد بر حسب کارکرد توزیع درامد بین عوامل تولیدبدون توجه به مالکیت عوامل تولید
functional condition code U کد یا علامت مشخصات عمل کرد مهمات
by-effect U اثر فرعی
to take effect U قابل اجرا شدن
by-effect U عوارض جانبی [اثر جانبی]
to go into effect U قابل اجرا شدن
by-effect U نتیجه جانبی
by-effect U اثر جانبی
effect U مفهوم نیت
effect U نتیجه
effect U معنی
effect U انجام دادن
effect U اجرا کردن
effect U اجرا
to take effect U قابل اجراشدن
effect U مفید
effect U کارموثر اجراکردن
with effect from U از تاریخ ...
to the effect that U دایربراینکه
to the effect that U مبنی براینکه
to this effect U باین معنی
to this effect U ازاین قرار
after-effect U اثر ثانوی
after-effect U تاثیر بعدی
to take effect U مجری شدن
to say something to the effect that ... U ابراز کردن خود دایربراینکه ...
effect U تاثیر
to come into effect U مجری شدن
take effect <idiom> U قانونی درست شدن
effect U معلول
to come into effect U قابل اجراشدن
effect U عملی کردن معلول
to go into effect U کاربرد پذیر شدن
to take effect U قانونی درست شدن
to go into effect U قانونی درست شدن
What effect do you think the changes will have on you? U فکر می کنید تغییرات چه تاثیری بر شما داشته باشد؟
effect and cause U معلول و علت
come to effect U قابل اجرا شدن
to the [that] effect <adv.> U با مفهوم [معنی] کلی
to take effect U کاربرد پذیر شدن
to go into effect U قانون شدن
to take effect U قانون شدن
cause and effect U علت و معلول
effect U اثر
redistribution effect U اثر توزیع مجدد
seebeck effect U پدیده زبک
tunnel effect U اثر تونلی
screening effect U اثر پوششی
schottky effect U پدیده شوتکی
torque effect U اثر ترک
schottky effect U اثر شوتکی
ratchet effect U اثر برگشت ناپذیر
steric effect U اثر فضایی
ripple through effect U نتایج یا تغییرات یا خطاهای صفحه گسترده که به عنوان نتیجه یک مقدار تغییر یافته در یک خانه فاهر میشود
ripple though effect U اثر بازدارنده
to give effect to U عملی کردن
ratchet effect U اثر چرخش دهنده مصرف بالا و استانداردبالای زندگی باسانی عوض نشدن
retarding effect U اثر تاخیری
to give effect to U اجراکردن
restrictive effect U اثر کاهشی
restrictive effect U اثر انقباضی
reactive effect U عکس العمل
shielding effect U اثر حفافتی
significant effect U اثر معنی دار
substitution effect U اثر جانشینی
to bring to effect U اجراکردن
to bring to effect U انجام دادن
thermal effect U اثر گرمایی
thermal effect U اثر گرما
surface effect U اثر سطح
thermoelectric effect U اثر گرما- برق
Recent search history Forum search
1internalising somatic systems
1rhodamine
1The ripple suicide effect of trauma is powerfol in small, close knit Aborginal communities, possibly accounting for suicide culters.
1terminal
0implication
1Temporal filtering یعنی چه
0general issue
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com